ما انکار شما را پشت سر گذاشته‌ایم | ایواز طاها

۱. بار دیگر بخشی از سیاست تبعیض نژادی رسانه‌ی خودخوانده‌ی ملی از لای قبایش بیرون افتاد. این دونده‌ی تنبل و مدعی، روزگاری به دلیل نابودی قهری رقیبان‌اش، نبض افکار عمومی را تا حدودی در دست داشت و چندان فعال ما یشا بود که گمان می‌کرد همیشه اوضاع بر وفق مرادش خواهد بود. تا جایی که مرحوم مرتضی مطهری گمان کرده بود اگر آن را روزانه نیم ساعت در اختیار داشته باشد، جامعه‌ای تواند ساخت لنگه‌ی حوزه‌ی علمیه قم. اما این آرزو نتیجه‌ی دلخواه را ببار نیاورد و راه‌اندازی شبکه پشت شبکه، جامعه را اصلاح نکرد. زیرا به دلیل عدم تنوع در صداها و ارائه‌ی خبرهای نادرست، کتمان اطلاعات مورد نیاز در حوادث مهم و تحلیل‌های سراسر جانبدارانه از چشم‌ها افتاد. به علاوه، به سبب احتکار خوبی و راست‌کرداری در انبان “خودی” و انتساب زشتی‌ و بدکرداری‌ها به “دیگری”، رفته رفته اعتبارش آسیب جدی دید. پس از جنگ در زیر پوست شهر، جامعه‌ی دیگری شکل گرفت که به رسانه‌های دیگری نیاز داشت. چرا که رسانه‌ی خودخوانده‌ی ملی به جای خواست‌ها، نیازها و آرزوهای این نسل، اضطرا‌ب‌ها و نفرت‌های نهاد قدرت را منعکس می‌کرد. به رغم همه‌ی تکذیبیه‌ها، جامعه‌ی جدید حقیقتا وجود داشت و عینی‌ترین نشانه‌هایش در پوشش زنان بیرون زده بود.

۲. وقتی ماهواره و اینترنت آمدند، با همه‌ی بگیرو‌ببندها، برروی بام پریدن‌ها، فیلتربازی‌ها و انسداد فیزیکی مجاری گردش اطلاعات، رسانه‌ی خودخوانده‌ی ملی باز هم منفورتر شد. در برابر بی‌بی‌سی فارسی قافیه‌ی خبرش را باخت، و برنامه‌های سرگرم کننده‌اش تقلیدی شد از “من و تو”. دو تلویزیونی که یک‌هزارم فضا و بودجه و امکانات داخلی را نداشتند. آنها دوسه فرستنده‌ی چند واتی داشتند برروی یکی دو ماهواره که در حال عبور از میدان مین پارازیت باید به مخاطبانشان می‌رسیدند. مخاطبانی که در زمین با هزاران فرستنده‌ی اف‌ام، موج متوسط و موج کوتاه رادیویی، وی‌اچ‌اف و یواچ‌اف تلویزیونی پرقدرت در هر دهکوره‌ای احاطه شده بودند. اینها بسنده نبود و سایت‌های رنگارنگ و بعضن قانون‌گریزِ اصحابِ قدرت و روزنامه‌های سربرده درآخور بیت‌المال از همراهی پرهزینه با صدا و سیما غافل نبودند.

۴. با این همه لشکرکشی هالیوودی، این رسانه‌ی مسئولیت‌ناپذیر کم‌کم در مقابل یک سایت فسقلی کم آورد: فیسبوک. وقتی به ترکان توهین شد، در سکوت بی‌بی‌سی و روزنامه‌ی آرمان و کیهان و خبرگزاری ایرنا و فارس و دون‌کیشوت گونه‌‌گی سایت‌های دست در جیب محسن رضایی و احمد توکلی تنها تریبون اعتراض شبکه‌های اجتماعی بود. در شبی که شبکه‌های مذکور رسانه‌ی خودخوانده‌ی ملی را در ذهن مردمان آذربایجان به زانو درآوردند، این رسانه در اصلی‌ترین بخش خبری‌اش در ساعت ۲۱ سرگرم اشک ریختن بود برای قطع برنامه‌های شبکه تلویزیونی “المیادین” از ماهواره‌ی عرب‌ست (۱۷ آبان). اشک ایجاد محدودیت برای آزادی بیان از سوی عربستان سعودی! این آزادی بیان چگونه نعمتی است که تنها المیادین لبنانی شایسته‌ی آن است؟ جواب روشن است. “غصان بن جدّو” درست در اوایل انقلاب سوریه که خالد مشعل و اسماعیل هنیه و محمد مرسی و طیب اردوغان و برهان غلیون همصدا با مردم سوریه گفتند «دیکتاتور مورثی باید برود»، از شبکه‌ی “الجزیره” به سوی ایران پیچید و با پول نفت خوزستان، المیادین را به راه انداخت تا زمینه‌ی تبلیغاتی برای تداوم موجودیت خونبار أسد فراهم آید.
با این همه، مسئولیت این کج‌اندیشی تنها بر عهده‌ی رسانه‌ی خود‌خوانده‌ی ملی نیست.

۵. آن کاریکاتوریست و این هنرپیشه‌ی کارت‌پستالی، متهمان و عاملان اصلی نژادپرستی نیستند. این مفکوره در کتاب‌های درسی، در شوراهای فرهنگ عمومی، در سخنرانی‌های روشنفکران ظاهرا متواضعی چون علی معلم و نصرالله پورجوادی بازتولید می‌شود. و چندان تکرار و تکرار می‌گردد که از حالت گفتمان هژمونیک درمی‌آید و در هیأت واقعیت جاری و حقیقت بی‌چون‌و‌چرا جلوه می‌کند. وقتی این دیدگاه در ناخودآگاه افراد رسوب کند آن موقع اگر کسی برای احیای زبان فارسی در بخارا گریبان بدرد و دلار دولتی خرج کند، پان ایرانیست نامیده نمی‌شود، اما من اگر نگران فرومردن زبان مادری‌ام در تبریز به سبب هجوم کتاب‌های درسی و تلویزیون و بی‌مبالاتی مسئولان خودباخته گردم، پان‌ترکیست نامیده می‌شوم.

۶. این فرهنگ واقعیت محض نیست. چیزی است داده شده. این برساخته‌ی رضاخانی به عنوان واقعیت گریزناپذیر داشت کار خودش را می‌کرد که پیشه‌وری بزرگ شکافی در آن انداخت. شکافی که رسانه‌های شاهنشاهی سال‌های سال با تبلیغات زهرآگین در پی ترمیم‌اش بودند. همچنانکه اهمیت حوادث سال 88 را باید در تکرار بی‌امان لفظ فتنه و تقلای طاقت‌سوز انحصارگرایان برای پشت‌سرنهادنش جستجو کرد، اهمیت حکومت پیشه‌وری را نیز باید در تبلیغات درازآهنگ نهادهای آریایی-اسلامی دید. اگر حرکت دمکرات‌ها اهمیت نداشت، از رادیو شاهنشاهی گرفته تا فرهنگستان حداد عادل، و از محمود افشار گرفته تا کاوه بیات، عمرشان را برای تحریف خواست آزادی‌طلبانه‌ی ملتی به هدر نمی‌دادند. شکاف دوم متعاقب انقلاب 57 اتفاق افتاد با نمادهایی چون “وارلیق” و  “یولداش” که با شروع جنگ به محاق فراموشی رانده شد. شکاف سوم پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود با نمادهایی چون انبوه شب‌های شعر، کنسرت‌های موسیقی، فعالیت‌های دانشجویی و مجله‌ی  “یول”. و شکاف چهارم با ظهور اینترنت و گسترش شبکه‌های اجتماعی. اینک در دورافتاده‌ترین نقطه‌ی آذربایجان نیز توهین‌های نژادی، تف سربالایی بیش نیست و صرفا موجب بی‌آبرویی گوینده‌اش است.

۷. جوک‌هایی که علیه ترک‌ها گفته می‌شوند یک مضمون بیشتر ندارند: فخرفروشی نژادی. شگفتا! این فخرفروشی از آن ملتی است که شماری بزرگ از آنها برای گریز از مام میهن، شوربختانه اسیر دریاها هستند. همان ملتی که اینک از لحاظ اقتصادی، از لحاظ آزادی بیان، از لحاظ رفاه اجتماعی و سلامت روانی در رده‌های آخر ایستاده است، و از لحاظ افسردگی، مصرف داروهای روانی و مواد مخدر، مرگ‌ومیر جاده‌ای و فساد اداری در رده‌های اول. (کارگران ایرانی یک کارگاه خیاطی در استانبول، در اوقات استراحت پشت سر کافرمایشان جوک می‌بافتند. گفتم می‌دانید اینها چه می‌گویند. گفت: آری من دلم برای اینها می‌سوزد چون کسی که در قعر فلاکت دیگری را از خود پست‌تر بداند به یقین دچار بیماری مهلکی است.)

۸. نه توهین، نه تحقیر، نه زندان، نه باران اتهامات از تریبون‌های رسمی و نه صرف دلارهای نفتی برای برساختن فرهنگ عمومی از طریق امحای هویت ما، نمی‌تواند بر شکافی که شرط وجود هر جامعه‌ای است پلی زند. ما به یاری کردار زورمندانه و کلمات دگرستیزانه‌ی شما تکلیف را فرو گذاشته و حقمان را شناخته‌ایم. حقی که یکی از شروط تحقق عدالت و آزادی است. ما انکار شما را پشت سر گذاشته‌ایم.