اکبر گنجی که در مجادلات کلامی دههی شصت استاد عبدالکریم سروش و استاد رضا داوری دربارهی ماهیت غرب جانب سروش را گرفت، نوشتههایش خامدستانه و خشماگین بود. این امر با توجه به سن و سال و بضاعت علمی آن وقت گنجی چندان قبیح نبود. اما امروز که گنجی که پا به سن گذاشته و از آن خشونت الهیاتی انقلاب فاصله گرفته، ناسنجیده سخن گفتناش صحیح نیست.
گنجی از تحلیل درست سروش دربارهی پیدایش فرقههای دینی نتیجه گرفته است که وی در پی فرقهسازی است. با توجه به آمادگی برخی متولیان دین برای تکفیر منتقدان قرائت رسمی، چنین اظهار نظرهایی، اگر جدی گرفته شوند، میتوانند بستری برای خشونت علیه سروش فراهم کنند. سروش چه گفته است که گنجی به چنین نتیجهای رسیده است؟
سروش میگوید: «شیعه و خوارج و اشاعره و معتزله و بنی امیه و بنی عباس و…همه چهرههای مختلف سیاسی و فکری یک تاریخاند…اختلافاتی که در شریعت اسلام و یا مسیحیت میانفرقههای گوناگون بروز کرد و سوء استفادههایی که از آنها شد، مقتضای اختیار انسان و تعلیمات این شرایع بود. به فرض محال اگر فی المثل، تاریخ گذشته اسلام محو شود و از نو کتاب و سنت در اختیار مسلمانان قرار گیرد، بی هیچ شبهه، دوباره فرقههای مختلف سر بر خواهند کشید…اگر کتاب و سنت همان باشد که بودهاند و اگر آدمیان همین باشند که هستند، انتظار تاریخی که جوهراً متفاوت با تاریخ گذشته باشد هم انتظاری عبث خواهد بود” (عبدالکریم سروش، “عقیده و آزمون. لف و نشر تاریخی مکتب.» (۱۳۷۱)، فربه تر از ایدئولوژی، صص ۱۹۵- ۱۹۴). و یا «آیا لازمه بسط تاریخی این مکتب این نبود که فرقههای مختلف در این مکتب پدید بیایند و آیا پدید آمدن شیعه و سنی محصول و مقتضای آن بسط تاریخی نبود؟ مکتبی که در زد و خورد و داد و ستد پدید آمده، با داد و ستد و زد و خورد ادامه پیدا میکند و بسط مییابد و بر غنای تجارب خود میافزاید و از این طبیعی تر چیست؟ آیا طبیعی نبود که در غیاب پیامبر و در خلأ شخصیت او همان داد و ستدها و برخوردها و پرسشهای جدید باز هم ادامه یابد و موجب تعشب عقیدتی و سیاسی مسلمین شود” (سروش، مقاله “بسط تجربه نبوی”،بسط تجربه نبوی، ص ۲۶ ). او در جای دیگر هم در خصوص “فرقه ملامتیه” میگوید:”ظهور فرقه ملامتیه عکس العملی در برابر ریاکاری صوفیان بود.» (سروش، مقاله “مسلمانی و آبادانی- کافری و کم رشدی”، فربه تر از ایدئولوژی، ص ۳۰۸ ). و یا «“وقتی دین اسلام تاریخی شد فرقهها تشکیل شدند و اشاعره و معتزله و سنی و شیعه و مالکی و حنبلی و… به وجود آمدند. و همین شد که مسلمانان نه ۷۲ فرقه که ۷۲ هزار فرقه شدند. لذا همواره نگاه به سرچشمه دین لازم و ضروری است. ممکن است سوال کنید اگر مسئله این قدر روشن است چرا عقلای عالم آن را تصدیق نمیکنند و اختلاف را برطرف نمیکنند؟ به این خاطر است که آدمی فقط عقل نیست، بلکه ابعاد مختلف اخلاقی و انسانی دارد که این ابعاد موجب میشود تا به قول حافظ جنگ هفتاد و دو ملت به دلیل ندیدن حقیقت به سوی ۷۲ هزار افسانه برود. و آدمها به جای حقیقت به دنبال افسانه پردازی بروند…انشعاب دین اسلام به سنی و شیعه نیز به خاطر انسانهاست. اختلاف ارتودوکس و کاتولیک و پروتستان هم ربطی به حضرت عیسی ندارد. این دین به خاطر گذر از درون انسان به فرق و گروههای مختلف تبدیل شده است. و این اختلافات در همه ادیان و مکاتب طبیعی است. هیچ چیز خالص در این جهان پیدا نمیکنید. حق همیشه آمیخته به باطل است. این تفاوتها خصلت این جهان است و خداوند از این موضوع ناراحت و عصبانی نیست.»
چکیدهی سخن سروش این است که دین به خاطر گذر از درون انسان به فرقهها و گروههای مختلف منشعب میشود. از این رو اختلافات در همهی ادیان و مکاتب طبیعی است. کجای این سخن غیرمنطقی است؟ ارائهی تفسیری از تفرق دینی متلائم با دستگاه ادراکی انسان کار هر پژوهشگر دینی است. و سروش به عنوان فیلسوفی برجسته نه تنها در ارائه تفسیر خود محق است، بلکه اخلاقا به ارائه تفسیری چشماندازگرایانه (تفسیر ویژهی خود) مجبور است. اولا از کجای این سخنان تمایلی به فرقهبازی و دیانتسازی سرریز میکندکه گنجی با استناد به آنها- نه با ارزیابی آنها_ به نیت فرقهسازی سروش پی برده است؟ حتی وسوسه میشوم بگویم که هر دینی خود را با پیدایش فرقهها باز تولید میکند. فرقهها قرائت نوینی از مجموعهی متون دینی و تفاسیر و مناسک ارائه میکنند. و از این راه هم غیریت خود را تثبیت میکنند و هم قرائت متصلب موجود را متلاطم میکنند تا راه برای نوسازی و روزآمد کردنشان گشوده شود.
نکتهی مثب سخن گنجی، به رغم ناسنجیدگی، پالودگیاش از توهین و تحقیر است.