تعدادی از ایرانیان در کنار آرامگاه منتسب به کورش مراسمی برگزار کردند. این حق هر شهروندی است. دولت با برگزارکنندگان این مراسم برخورد قهری کرد، این هم به معنای پایمالکردن حقوق شهروندی است. اما مسئلهی شایستهی تأمل در این مراسم ماهیت برخی شعارهای ناپسند است که در واکنش فرهیختگانی چون عطاء الله مهاجرانی مغفول مانده است.
در حادثهی اخیر نظرگاه آقای عطاء الله مهاجرانی، بهعنوان حامی کثرتگرایی و تسامح، مأیوس کننده است. وی در بخشی از یادداشتش با عنوان “قدر کورش کبیر را بدانیم!” نوشته است: «جمعیتی در نزدیکی پاسارگاد جمع شدهاند و یک هموطن عربِ ایرانی… از ایران و کورش سخن می گوید. بر ایرانی بودن خود تاکید می کند و در کنار او کرد سنندجی و کرد کرمانشاهی و لر بختیاری و ترک قشقایی و بلوچ و سیستانی و آذری و… ایستاده اند و نیمحلقهای را تشکیل دادهاند، میگوید ایران وطن ما و کورش پدر ماست!»
یادداشت مهاجرانی به دلیل حذف، طرد و یا ادغام ناسازهای بنام “دیگری”، نشانههایی از تمامتخواهی نیز دارد. یادداشتی حاوی مغالطههای بزرگنمایی و کوچکنمایی. یک عرب به غلط کورش را پدر خود میخواند، آنگاه آقای مهاجرانی هورا میکشد و از همین یکتن تلویحا نتیجه میگیرد کوروش پدر همهی ماست. غافل از آنکه صدها نفر از همگنان همین یک عرب و آن ترک و کرد مورد اشارهی وی، به خاطر دفاع از حقوق اولیهشان در زندان هستند، اما گویا شایستگی آن را نداشتهاند که موضوع حس انساندوستی آقای مهاجرانی واقع شوند. وی با تجلیل از چند نفر مجعول، چنان به وجد میآید که اینبار به مغالطهی کوچکنمایی گرفتار میشود، یعنی ندیدن جریانهای بزرگ هویتطلبی. مهاجرانی در نهایت کل جریان هویتطلبی را ذیل نام خشونتآمیز تجزیهطلبی تصنیف میکند و به همین راحتی پیروزمندانه از دست آن خلاص میشود! هنوز سوالی باقی است: اگر فریادهای آن یک عربی که تجزیهطلبی را محکوم میکند نماد “شکوه خرد ناب” است، فریادهای ضدعرب بخش بزرگی از تجمع مذکور چه معنایی دارد؟ اگر آن فریادهای زشت را قبول ندارد چرا دستکم درجملهای متعرض دیگرستیزی خطرناک نشده است؟
از فحوای کلام آقای مهاجرانی که قبالهی کل ایران را بنام کوروش زده و “کارت شناسایی ملّی ما به عنوان مردم ایران”اش نامیدهاند، پیداست که با یکسانسازی نود سال گذشته همدلی دارند. و گرنه خوب میدانند که که بخشی از همان “ما” نه به کارت شناسایی گذشته نیاز دارد، و نه اساسا کارت شناساییاش کوروش است. البته تجزیهطلبییِ مورد اشارهی وی در اینجا دامن خودش را میگیرد. زیرا آنکه “دیگری” را با همهی خاطرات ازلی متفاوت، زبان و افسانه و نمادهای دیگرگون، کنار میگذارد و ایران را محدود در پرشیا میکند، خواه ناخواه دست به تجزیهطلبی زده است. (تجزیهطلبی نامی است که مهاجرانی و همفکرانش به تبعیت از پهلویها بر هر حرکت اعتراضی مینهند که هژمونی یک زبان را به چالش کشد.) بگذریم از اینکه کسی که با ذوقزدگی از مزایای زندگی در لندن بگوید و نداند که در فرهنگ سیاسی اروپا استفاده از اصطلاح “تجزیهطلبی” بار عاطفییِ خشونتآمیز و تمامتخواهانه دارد، باید یک جای کارش لنگیده باشد. در نزدیکی همین لندن وقتی ادینبورو استقلال میخواهد، دیوید کامرون کافر نه مانند مهاجرانی مسلمان در برابر مخالفانش با تبختر بادی به غبغب میاندازد، نه حزب حامیان استقلال را تجزیهطلب میخواند. این اصطلاح میراث یکسانسازی رضاخانی است که هنوز هم در ذهن ذاتانگاران ایرانشهری طنینانداز است.
اگر قرار بر تعیین ویژگیهای ژنتیک باشد، به جای استناد به حرکات نمایشی چند سوژهی قومی، بهتر است تاریخ خاورمیانهی مغموم ما را پیش چشم آورد. تاریخی چون دیگی جوشان و لبریز از آمیختگیهای نژادی عرب و ترک و فارس و مغول که سخن گفتن از خلوص ژنتیک را به مضحکهای بزرگ تبدیل میکند. از این رو، در عصر منسوخ شدن ایدهی نژاد، همه نیازی به کارت شناسایی آریایی ندارند، به آزادی و عدالت محتاجند. و اگر اجباری در داشتن چنین کارتی باشد، برخی ترجیح دادهاند کارت شناساییشان بزرگان دینی باشد، برخی دیگر نیز ترجیح خواهند داد رو به آلپ ارسلان، سلطان محمد فاتح و شاهعباس آورند. چون میدانند که در اختلاط نژادی (به گواهی سید جواد طباطبایییِ عربتبارِ ترکزادهی فارسیگوی)، ترکان بیشفعالی داشتهاند! و آقای مهاجرانی فرهنگدوستیاش را یحتمل از ملکشاه سلجوقی یا اوزون حسن به ارث برده است. البته ما مسئول کردار نیاکانی نیستیم که به قول رضا براهنی خشونت پدر را در لطافت مادر دمیدهاند.