پیوستی به نوشتهی Eyvaz Taha
[دربارهی شک دکارتی]
– شک عبارت است از تردید بین دو نقیض، بدون آنکه یکی بر دیگری ارجحیت داده شود. یعنی در شک، دو نقیض در تساویِ با یکدیگرند و شکاکیت شاید مرحلهی پیشایقینی و پیشامعرفتی است.
– امام غزالی، متکلمی اشعری که با تفحص در فرقهها و مذاهب مختلف زمان خویش، به داشته ها و نداشته های عقلی-عقیدتی خود تردید میکند. تردیدی که او را ماهها اسیر سفسطه کرده، نهایتا به تصوف سوق میدهد. او ابتدا به حکم عقل محسوسات را مورد تردید قرار داده و پس از آن به واسطهی رؤیاهایش و با تردید در احکام عقلی حتی به برخی بدیهیات نیز شک میکند؛ “از کجا که روزي بر تو حالتی دیگر در نیاید که نسبت آن به این بیداري تو، چون نسبت بیداري تو به خوابهایت باشد.” شکاکیتی که تمام جان او را فرا میگیرد و تنها با چنگ به صوفیگری و حالات خاصش، از آن رهایی مییابد.
ولی شک دکارت از نوعی دیگر بود و آن نه شکی حقیقی بلکه شکی دستوری یعنی شک به معنای روش، که از طریق آن می توان به یقین و معرفت دست یافت. تردید به هر چیزی که قابلیت شک داشت به غیر از منِ شکاک. او به هیچ روی حقیقتِ من را مورد تردید قرار نداد بطوریکه گزارهی ” Cogito ergo sum” مبنای فلسفه او شد.
غزالی چه زمانی که اشعری بود و چه زمانی که صوفی مشرب نتوانست و نخواست، پایههای فلسفهی عقلی را تقویت نماید و حتی میتوان گفت خود از مخالفان اندیشهی فلسفی بود. بر عکس دکارت که اندیشهی او نقطهی عطفی شد برای فلسفهی غرب. شاید خاستگاههای فکری هر یک از آنها و میراث فکری که از پیشینیان به ارث برده بودند، دلیل اصلی این تمایزات بوده باشد ولی به نظر میرسد، امروز آنچه که بیشترین اهمیت را دارد، چگونگی برخورد با این میراث فکری است.
– ایواز طاها آغاز بهار و تحول سیمای طبیعت را بهانهای میداند برای تشکیک در آرا و اندیشههایمان و بازخوانی آنها برای بهتر دیدن و بهتر زیستن و برای عبور از جمودی که بعضا مبتلای آن میشویم. تشکیکی دکارتوار. و شاید دعوت طاها پارادوکسی باشد بر جملهای که قبلها خود او نوشت: “من یانیلیرام، دوشونمهیه هله تئزدیر!” پارادوکسی شیرین، حداقل برای من که نوید نوشتههای بعدی او را میدهد. قطعا خواندن آنچه ناقصا پیرامون شک، در بالا نگاشته شد، به زبان مادری و با بیان طاها لطفی دیگر خواهد داشت. با این ضمیمه که اگر نویسنده در میان سطور، با ذکر تجربهای شخصی، تلویحا خواننده را از شک غزالیوار بر حذر میدارد و او را ترغیب به شکی از نوع دکارتی میکند، من هم با تکیه بر تجربهای شخصی، خواننده را به تجربهای فرا میخوانم که دو سال از زیباترین سالهای عمرم را صرف آن کردم. شکی غزالیوار که بدون شناخت غزالی دچار آن شدم و مرا به وادی انکار و نهایتا به خانقاههای روستای “خانقاه” کشانید. تنبور، دف و خلسههای شبانه. گهگاهی سخت بود و جانسوز، آنگونه که طاها مینویسد: “بیر آلوو کیمی یاندیریب یاخیر آدامی، بیر دپرم کیمی وجود ساحهلرینی آلت اوست ائدیر.” ولی در کل زیبا بود، آنگونه که غزالی مینویسد: “همگی حال بود، نه قیل و قال.” چه ایرادی دارد؟ بهار موسمی باشد برای دکارتی بودن و پاییز زمانی برای غزالی شدن!
از صحفهی فیسبوک آقای سعادتی