نامه‌ی محرمانه به حمیدرضا جلایی‌پور | ایواز طاها

ژن خوب و آهِ مادرِ ستارِ بهشتی

 

حمیدرضا جلایی‌پور واکنش‌ تعدادی از شخصیت‌ها را که از آزادی پسرش ابراز خوشحالی کرده‌اند در کانال تلگرامی‌اش جای داده است. فهرستی که از عطاءالله مهاجرانی گرفته تا علی شکوری‌راد و از مسعود بهنود گرفته تا حسام‌الدین آشنا را دربرمی‌گیرد. سکوت‌ این افراد درباره‌ی زندانیان دیگر و سخن‌گفتن‌شان درباره‌ی پسر جلایی‌پور چنان است که گویی در مقابل زندانی شدن دو ماهه‌ی وی انبوه زندانیان بی‌نام‌ونشان خسی بیش نبوده‌اند.

در حوادث دیماه گذشته که جلایی‌پور نیز با موضع‌گیری نادرست‌اش اصلاح‌طلبان را به سیبل نفرت مردم تبدیل کرد، بیست وپنج نفر جان دادند، شامل آن پنج تنی که ادعا شد در زندان خود را کشته‌اند. جز معدودی، قاطبه‌ی اصلاح‌طلبان یادی از این گمنامان شوربخت نکردند. کسی ندانست که در دل مادران این جوانان، که بی‌ریشه و برانداز و معجون نامیده شدند،چه توفانی از اندوه و رنج و ناچاری وزید.

همین چند روز پیش که امیر انتظام به عنوان قربانی چهل‌ساله‌ی نظام از دنیا رفت، تعابیری را که مهاجرانی در وصف پسر جلایی‌پور به کار برد، از وی دریغ کرد: «یوسف خندان ما.» لابد یوسفِ خوشنام هم پسر خود اوست که دریافت کمک مالی از عربستان هیچ خشی از زشتی بر چهره‌اش نیانداخت.

در بین پیام‌های انتخابی جلایی‌پور به موردی برمی‌خوریم که حاوی احتکارِ فضیلتِ تأثیر است فارغ از شرایط زمانی و مکانی. کسی می‌نویسدکه «گویا محمدرضاجلایی‌پور با چندتا داعشی هم‌بند است. بعید نیست اگر فرصت معاشرت داشته باشد بعد از یک مدت چندتا اصلاح‌طلب تحویل بدهد.» در این نقل‌قول از آرمانی‌کردن اصلاح‌طلبی که بگذریم، جلایی‌پورِ پسر ذاتِ پاکی دارد مقدم بر پدیداری‌اش، و در کانون حقیقتی نشسته که از متصرفات ابدی پدر و اقرانش است. وگرنه چگونه می‌تواند داعشیان را اصلاح‌طلب‌ کند بی‌آنکه گردی از داعشی‌بودن بر دامنش نشیند؟ هیچ احتمال برعکسی در میان نیست. زیرا این جریان گفتگو نیست که به صورت پیشایندی طرفِ حقِ را معین می‌کند، بلکه اینان پیش از هر گفتگویی برحق‌ و برنده‌اند.

جلایی‌پور هیچ تعارفی ندارد در ابراز نوستالژی کرسی قدرت از طریق درآویختن به ناسیونالیسم مذهبی-دولتی، چیزی شبیه پان‌ایرانیسم با روکش شیعی. و حال که خود را کمی در حاشیه‌ی خوان ثروت و قدرت می‌بیند، آرزوی موروثی‌کردن جایگاه قدرت از ناخودآگاه‌اش بیرون می‌جهد. این آرزو بی‌وجه نیست. اگر به گفته‌ی اکبر اعلمی نهاد قدرت در چهل سال گذشته میان یک الیگارشی هزار نفری دست‌به‌دست گشته، چرا جای پدران را فرزندان نگیرند. یکی می‌گوید: «کاش… محمدرضاها به جای زندان بر صندلی‌های حاکمیتی نشسته بودند.» این نوستالژی بی‌سابقه نیست. در حوادث سال 85 که واکنشی بود به کاریکاتور وقیح روزنامه‌ی ایران، جبهه‌ی مشارکت سکوت کرد و تنها یکی از شاخه‌های شهرستانی‌اش بیانیه‌ای پرسوز و گداز داد. سوز و گداز نه برای انبوه بازداشت‌شدگان، بلکه برای خود با این مضمون: اگر نیروهای دلسوز و کارآمد، یعنی اصلا‌ح‌طلبان، از چرخه‌ی قدرت به کناری رانده نشده بودند، چنین مشکلاتی پیش نمی‌آمد.

درست لحظه‌ای که جلایی‌پور با شعف و شوق تبریکات دوستانش را جمع‌آوری می‌‌کرد، نزدیک به صدنفر از فعالان آذربایجان بدون ارتکاب کوچکترین عمل خشونت‌آمیزی دستگیر شدند. اینها همان بخشِ بدونِ سهمِ جامعه‌اند که به رغم حق شهروندی و اشتیاق در تحقق امر سیاسی، هیچگاه سهمی مناسب در توزیع ثروت و قدرت نداشته‌ند. اما وی بی‌‌‌هیچ واکنشی به این حادثه، بی‌درنگ سرگرم ِاتهام‌تراشی در حقشان شد، همان کاری که دوستانش در سفارت آمریکا علیه امیر انتظام کردند. وی اتهام “پان“ را چندان اخلاقی کرد و ملت‌پرستی خود را چنان قدسیت بخشید که زندان کمترین مجازات به نظر آمد برای هر دگراندیشی.

نگارنده که خود طعم تلخ زندان را به خاطر آرمانش چشیده برای هیچ کسی آرزوی حبس و حصر ندارد، و از آزادی هرکسی شادمان می‌شود. لیکن وقتی رانت زندان هم به رانت قدرت و ثروت و فرهنگ اضافه می‌شود، و حبس و آزادیِ فرزندِ یک اصلاح‌طلب این‌همه برجسته، بی‌اختیار یاد قصه‌ی ژنِ‌ خوب می‌افتد. از معناشناسی این تبریک‌ها برمی آید که یک روز حبس ژن‌های خوب افضل است از مرگ ستار بهشتی‌هایی که خونشان هیچ متولی نام‌آشنایی ندارد.

این تمنای تلویحی جلایی‌پور که دیگران سخن‌اش را نه به واسطه‌ی الفاظِ آشکارش که در سایه‌ی حقانیت‌اش دریابند، محاجه با او را مشکل می‌کند. این خود ریشه در انحصار حقیقت دارد. با این‌همه، دیر نیست آن روزی که شراره‌ی آه مادران داغدیده آتش بر آن جایگاه انحصاری معنا و داوری بزند. جایگاهی که مهاجرانی‌ها و جلایی‌پورها جامعه را از فراز آن می‌نگرند و مطالبات ”دیگری“ را ردایی از شرارت می‌پوشانند.

 

_____________________

شاید «ژن شرافت» پیدا شود

حمیدرضا جلایی‌پور

 

[در پاسخ به نوشتار ایواز طاها تحت عنوان «نامه‌ی محرمانه به حمیدرضا جلایی‌پور: ژن خوب و آهِ مادرِ ستارِ بهشتی»]

چون بحث نویسنده راجع به پسر من هست. زیاد علاقه ندارم در فضای عمومی در این مساله ورود پیدا کنم. الان فقط چون این اشتراک در این گروه بدون توضیح گذاشته شده بود به سه نکته خدمت همکاران عزیز اشاره می‌کنم:

1- اگر من یا فرزندم مال کسی را خوردیم، یا از امکانات عمومی استفاده کنیم و یا علیه شهروندی ظلمی کردیم آماده‌ایم پاسخ دهیم. تا آن زمان صریحا هم خودم و هم فرزندم افتخار می‌کنیم که توانایی خودمان را (هرچه که هست) در راه خیر عمومی این مرز و بوم بکار برده و می‌بریم. خصوصا افتخار می‌کنم که در چهل سال گذشته سه برادرم در دفاع از ایران و ارزشهای آن شهید شدند و خودم نیز ده سال در مناطق جنگی خدمت کردم. و بیست سال است که در تاسیس رسانه‌های آزاد جامعه مدنی فعالیت کردم، و تا جایی که در توان داشته‌ام با آموزش «جامعه‌شناسی آرشیوی» مبارزه کرده‌ام. و به سهم خودم در تعمیق واژه‌های «جامعه»، «جامعه‌مدنی»، «جنبشهای اجتماعی» بجای غائله، «جامعه‌محذوف»، «اصلاح‌طلبی»، «تبیین مراحل سه‌گانه دموکراسی» و «ناسیونالیسم مدنی» در برابر ناسیونالیسم باستانگرا، در عرصه عمومی ایران کوشش کرده‌ام.

2- خدا را شکر می‌کنم که خداوند فرزندی به من عطا کرده که جامعه‌شناسی اش را در خدمت به ایران بکار گرفته و در رخدادهای بزرگ ۱۳۸۸، ۹۲، ۹۴ و ۹۶ موثر و سربلند ظاهر شده و به رغم پنج بار حبس در برابر بازجوها زانو نزده است و از هیچکس هم طلبکار نیست. و بیش از آنکه به وضع خودش فکر کند بیشتر در بند آینده ایران است و مخالف درجه یک گسترش ناامیدی و حرفهای بی‌پایه در باره ایران است. من افتخار می‌کنم فرزندی دارم که از لحظه‌ای که از زندان اوین آزاد شده بجای نق‌زدن و نمایش رادیکالیسم دادن (و در فنجان توفان به راه انداختن) یک نفس دنبال پیگیری زندانیان محیط زیستی است- و مطمئنم تا انها آزاد نشوند آرام نمی‌گیرد. چون در زندان متوجه شده آنان نه فقط جاسوس نیستند و جرمی نداشته بلکه مدافع صادق اقلیم ایران بوده‌اند.

3- برای تحلیل کلان این نوع تخریب‌ها، من معتقدم ما در جامعه سیاسی ایران در دوره «عمل براندازانه دو مرحله‌ای» هستیم. طرفداران براندازی و فروپاشی و تجزیه ایران معتقدند باید دو گام برداشت. اول باید اصلاح‌طلبان غیر کاسبکار و موثر را زد و سپس می توان جمهوری اسلامی را برانداخت. شما این روزها می‌بینید پدر تاج‌زاده فوت می‌کند بعد بجای تسلیت علیه او در فضای آن‌لاین (از طریق کاربران مورد حمایت سعودی و سازمان مجاهدین خلق) بیشترین فحش را نثار او می‌کنند. سی نفر می ریزند محمد رضا را دستگیر می‌‌کنند و هشتک به …مم راه می‌اندازند!! لذا شخصا از این تخریب‌ها زیاد جا نمی خورم و مطمئنم این تخریب‌چیان نفرت‌پرور به هدفشان نمی‌رسند. و اصلاحات با فرازونشیت و افتان خیزان به راه خود تا رسیدن به مرحله تحکیم دموکراسی ایران ادامه خواهد داد و ایران گردنه ائتلاف ترامپیسم را پشت سر خواهد گذاشت.

 

فعالان ملی را آزاد کنید! | ایواز طاها

رخدادی نظم جاری امور را برآشفته است.

فرزندان آذربایجان برای گرامی‌داشت زادروز بابک خرم‌دین به گونه‌ی مسالمت‌آمیز و بدون ایجاد مزاحمتی برای شهروندان در قلعه‌ی بابک گرد می‌آیند. ولی حکومت معلوم نیست با استناد به چه قانونی شماری زیادی از آنان را زندانی می‌کند. گویا مردمان این کشور تنها برای تأیید حکومت می‌توانند گردهم آیند، اردوکشی خیابانی کنند، و شعار دهند.

دولت روحانی که در آستانه‌ی انتخابات با حرارت از حقوق شهروندی می‌گفت، حالا مسئولان ریز و درشت محلی‌اش خود عاملان فشار بر فعالان ملی شده‌اند و نمایندگان مجلسی که علی القاعده باید عصاره‌ی ملت باشند، روزه‌ی سکوت گرفته‌اند.

رسانه‌ی خودخوانده‌ی ملی که سالروز مرگ یک شهروند آمریکایی در دالاس را هم گرامی ‌می‌دارد، و یا درباره‌ی مواخذه‌ی یک گوینده تلویزیون در عربستان سعودی سوگواری می‌کند، در این گونه حوادث سکوت پیشه کرده و یا با دهانی آلوده، به قضاوت محبوسان نشسته است.

اینها همه قابل درک است. اما آنچه قابل درک نیست رفتار بخش عظیمی از روشنفکران تمرکزگرا است. اینان بیشتر در دلِ نظمِ مستقر به نقد می‌پردازند و از فاصله‌ای امن نقش اپوزسیون را بازی‌ می‌‌کنند. از این رو معمولن از کنار رخدادهایی که قابل هضم در گفتمان هژمونیک نیست، بی‌اعتنا می‌گذرند. رخدادهای مورد نظر اینان اغلب خنثاست و چندان در دوردست‌ها قرار دارد که دامن پاک تئوریک‌شان به هیچ عمل دردسرآفرینی آلوده نمی‌شود.

وتوی پی‌در‌پی روس‌ها بهانه‌ای به دست غرب داد تا بی‌عملی فاجعه‌بار خود در برابر دیکتاتوریِ موروثیِ تک‌حزبیِ اسد را توجیه کند و وجدان جمعی خود را آسوده. بر همین منوال، نهاد قدرت با تولید برچسب‌های اتهام‌آور بهانه به دست نخبگان، روشنفکران و فعالان حقوق‌بشری می‌دهد تا بی‌هیچ احساس شرمی ردای بی‌عملی بپوشند. برچسب پان‌ترکیسم یکی از اینهاست. عالمانی هستند که در ساحت تفکر وقتی با اصطلاح ”ذات‌‌گرایی“ مواجه می‌شوند با چندش و دستپاچگی، از چنین نگرش منسوخ و استبدادآفرینی تبرا می‌جویند. اما همین عالمان وقتی با غیریت‌هایی مواجه می‌شوند که بودنشان شکافی در دل نظم موجود می‌افکند، سراسیمه به برچسب‌های ذات‌گرایانه‌‌ پناه می‌برند.

تو گویی همینکه اینان کسی را پان‌ترکیست، تجزیه‌طلب و یا فتنه‌گر بخوانند، بی‌درنگ مجموعه‌ای از معانی دلخواه بر آن متهم بار می‌شود. این درسی است که به رغمِ مخالف‌خوانی‌هایِ صوریشان از نهاد قدرت فراگرفته‌اند. همینکه نهاد قدرت برچسبی چون فتنه‌گر، منافق، ضدانقلاب و پان‌تورکیست را به کار می‌برد، گمان می‌کند که آن اصطلاحات بی‌درنگ از خوشه‌ی‌ معانی موردنظرش گرانبار می‌شوند. یعنی اگر سه میلیون نفر از مردم پایتخت در سکوت و آرامش به احتمال تقلب در آرایشان اعتراض کنند، با یک نظر نهاد قدرت در چشم‌به‌هم‌زدنی همه فتنه‌گر می‌شوند. و یا آنکس که ضدانقلاب نامیده می‌شود به دلیل تقابل با ذات پاک موجودی به نام انقلاب، بی‌درنگ آکنده از شرارت می‌شود و اردوگاه خیر می‌تواند وی را حذف و طرد کند. ذاتی بودن خیر در اردودگاهِ حاکمِ خاصیت اعجازآمیز دارد. اعجاز این است: به رغم عقب‌ماندگی اقتصادی، وجود فساد گسترده، بحران محیط‌زیستی، پربودن زندان‌ها از محبوسان عقیدتی، کشتار سال 67، سیاست‌های اشتباه دوران جنگ، تحمیل نامزدهای خاص برمردم تحت عنوان نظارت استصوابی، و مسدود بودن مجاری گردش ثروت و قدرت حتا گَردی از پلیدی نیز بر آن ذات پاک نمی‌نشیند. غافل از اینکه درهمه‌ی این احوال صرفا یک نامگذاری درجریان است و ذاتی خارج از کلمات وجود ندارد.

انبوهی از شهروندان مطالباتی دارند که همه‌‌شان را می‌‌توان در ذیل عدالت و آزادی گنجاند. مطالبات روشن و ساده‌ای چون آزادی بیان، آموزش به زبان مادری، امکان انتخابِ پوشش و سبکِ زندگی، حق تفکر بر اساس خاطره‌ی جمعی، و تکریم شاعران و عالمان خود. مثلن می‌خواهند در کنار بیدل دهلوی و ابن‌عربیِ اندلسی در کتاب‌‌های درسی با آثار عمادالدین نسیمی تبریزی یا شیروانی و میرزا معجز شبستری نیز مواجه شوند. جواب صاحبان قدرت مشخص است. روشنفکران مرکزگرا که جایگاه معنا و داوری را در اختیار دارند و حکومتِ اقتدارطلب که به قوه‌ی قهریه متکی است برچسب مُندرسی چون پان‌ترکیسم را بر دهان یکدیگر ‌می‌گذارند تا بخشی از مردمان را با آن بنامند تا آن مطالبات لجن‌مال شوند. با این گمان که نفس همین نامیدن بر محکومیت فعالان ملی کفایت ‌می‌کند. این گمان به رغم تکرار سرسام‌آورش مضحک و غیرخردمندانه است.

اگر روشنفکران تمرکزگرا ملتفت نشوند که دیگر با برچسب‌های مهیب نمی‌توان مطالبات ساده‌ را از ذهن‌ها زدود، به زودی راه برای نابودی کلیتی بازخواهد شد که آنان در پی حفظ‌اش هستند.