پیشه‌وری؛ بزرگی از اهالی فردا | ایواز طاها

 

 

 

 

پیشه‌وری یکی از مردان بزرگ سرزمین‌های محصور بین کوه‌های قفقاز و خلیج بوده است. در جمهوری شوروی گیلان به رهبری میرزا کوچک‌خان وزارت خارجه را به عهده داشته، از رهبران بی‌بدیل چپ بوده، و رهبری یک نهضت رهایی‌بخش را به عهده گرفته بود. در برخورد با او از دو مخاطره باید برهیز کرد: نه از سرِ واکنش به مرکزگرایانِ کم‌مایه وی را ملی‌گرای افراطی معرفی کرد، و نه از سرنفرت به سوسیالیسم موجود (سوسیالیسمی که در شوروی برقرار بود) رویکرد عدالت‌محورش را نادیده گرفت. برخورد تقلیل‌گرایانه با حکومت خودمختار دموکرات‌های آذربایجان در دهه‌ی بیست، ما را در دامن افسانه‌های جدید خواهد انداخت. پیشه‌وری الگوی طرفه‌ای است برای آنچه امروز دموکراسی رادیکال نامیده می‌شود، با نقایص قابل اجتناب. پس از نسل درخشان اندیشمندان ترک ماورای قفقاز (از نیمه دوم قرن 19 تا سال 1917)، پیشه‌وری اندیشمند بزرگی است که در یک دوره‌ی جدید‌ ظهور کرد. اندیشمندی بزرگ که نه مثل نریمان نریمانوف میدان فراخی برای کنش سیاسی داشت، و نه همچون یوسف آکچورا، اسماعیل گاسپیرالی و جلیل محمد قلیزاده زمانه‌ای مناسب. به علاوه، اگر محمدامین رسولزاده پیا‌م‌آور سوسیال دموکراسی برای ممالک محروسه بود، پیشه‌وری بخت آن را نداشت که در مناقشات نظری و تصمیمات اجرایی، توازن میان دموکراسی و عدالت را به شایستگی حفظ کند. وی، همچون همه‌ی چپ‌های جهان، پشتگرم حکومتی بود که سوسیالیسم را به تمرکز ثروت و قدرت در دست رهبران حزب فروکاسته بود و دالّ آزادی را از مدلول خودکامگی انباشته. در برابرش نیز حکومتی بود فاسد و به معنای واقعی دست‌نشانده. با این همه، در میانه‌ی آنهمه التهاب‌ و بحران، پیشه‌وری در طول تنها یکسال نوسازی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شگرفی به راه انداخت، از آسفالت راهها گرفته تا تأسیس دانشگاه و راه‌اندازی رادیو و دگرگونی و توسعه‌ی نظام آموزش. و پیش از آنکه قربانی توافق مسکو- تهران شود، از یک سو قربانی همین نوسازی بود و از سوی دیگر افراط و کم‌سوادی برخی از همرزمانش.

در جریان تأکید غلوآمیز بر “ایدئولوژی، دین و ملت” این نکته فراموش می‌شود که هدف از موجودیت اینها سعادت انسان است. و اگر انسان در پای آنها قربانی شود، نقض غرض شده است. از این رو، کارنامه‌ی پیشه‌وری را نه با تأکید بر این خیرهای اعلا، که با نگاه انسانی او باید ارزیابی کرد. بنا به شرایط زمانه و مطابق با رهیافت‌های سوسیالیسم موجود، تأکید دموکرات‌ها بیشتر بر عدالت بود تا آزادی. اما همین تأکید بر عدالت از یک سو نظام فئودالی را، که تا این اواخر هژمونی خود را حفظ کرده بود، برمی‌آشفت و از سوی دیگر بخشی از روحانیون را که از فئودالیته ارتزاق می‌کردند. آندو دست در دست هم، ذهن توده‌ها را که بیش از امروز اسیر خرافات بودند، به نفع نظام شاهنشاهی مسموم کردند. نظامی که در فرهنگ زمانه عطیه‌ای الهی به‌شمار می‌آمد. البته گسیل مبلغان شوروی به تبریز که در توهم فتح جهان توسط استالینیسم بودند، کار را بر آن کهنه‌پرستان راحت کرد. در یک جامعه‌ی بسته و سنتی، بیگمان حرکتی که آرمانش دگرگونی ریشه‌ای در توزیع ثروت و قدرت باشد، مغضوب حافظان نظم موجود می‌شود. اکنون که به رغم آگاهی‌های شگرف قرن بیست‌ویکمی نهادهای قدرت به راحتی می‌توانند حتی برخلاف نظر رهبر وقت انقلاب “چاه دعا” براه اندازند، باید دریافت که دموکرات‌ها در مواجهه با سنت‌های گرانبار و انسان‌ستیز با چه دشواری اندیشه‌‌سوزی دست‌به گریبان بودند. بعید نیست که بخشی از توحش اوباشان در روزهای پس از سقوط دولت دموکرات‌ها از همین عامل سرچشمه گرفته باشد.

امروزه در شناخت اینکه فاعل تغییر اجتماعی کیست، ذات‌انگاری طبقاتی چندان به کار نمی‌آید. از گرامشی تا لاکلائو، طبقه جای خود را به بحث درباره‌ی هژمونی، گفتمان، منطق هم‌ارزی و سیاست‌های هویتی داده است. به این معنا رویکرد پیشه‌وری را می‌توان در همین عرصه قرار داد. پیشه‌وری در زیر دالّ حکومت ملی، هدف عدالت و آزادی را در سر می‌پروراند. مگر اسلاوی ژیژک نگفته است که دموکراسی‌یِ جهان‌وطن و یا رها از همه‌ی تعین‌های ملی، مذهبی و قومی ناممکن است. همچنانکه علم ناچار است بر مبانی غیرعلمی تکیه دهد، دموکراسی نیز نمی‌تواند در یک قلمرو تحقق‌ پذیرد بی‌آنکه پس‌مانده‌ای بجا گذارد.

درباره‌ی همین جمله‌ی آخر در آینده سخن‌ها خواهم گفت.

کدام بیست و یک آذر / ایواز طاها

مطلب حاضر را در سال  1382 نوشته‌ام و به عنوان تیتر اول هفته‌نامه‌ی “آوای اردبیل” چاپ شده است. در آن سال متعاقب درگذشت حیدر علی‌اوف، رسانه‌های ایران هرچه می‌توانستند درباره انتخابات ریاست جمهوری در آذربایجان ناسزا گفتند. رسانه‌هایی که به رغم آن هیاهو، طبق معمول از کنار حادثه‌ی اصلی 21 آذر گذشتند. البته در آن زمان مسئله‌ی من تأیید یا تکذیب انتخابات آن سامان نبود، مسئله‌ی اصلی دورویی رسانه‌هایی بود که با آن همه انتخابات معلوم‌الحال داخلی بازهم غصه‌ی تقلب در خارج از مرزهایشان را می‌خوردند. همین تناقض‌ها سبب نگارش نوشته‌ی حاضر شد. نوشته‌ای که برای من  و سردبیر وقت نشریه بی‌‌هزینه نبود. بعدها سردبیر عوض شد و …

در اینجا نوشته‌ی مذکور را بدون هیچ تغییری جز با تغییر عنوان (عنوان اصلی “گریز از همسایه” بود) می‌خوانید.

 

 1

بیست یکم آذرماه علی اوف رئیس جمهوری آذربایجان چشم بر جهان فروبست. بیست و یکم آذرماه، حکومت مردمی پیشه‌وری به دست سپاهیان محمدرضا شاه بر افتاد، روز بیست و یکم آذر‌ماه رضا براهنی، منتقد برجسته‌ی آذر‌بایجانی دیده به جهان گشود.

می‌دانم که تولد براهنی را با مرگ علی‌‌اف پیوندی نیست و اساسا ساحت فعالیت‌های این دو شخصیت چندان متفاوت و دیگرگونه است که نیازی به مقایسه‌شان نیست. اما بنا به دلیلی که پس از این خواهم گفت، نکته‌ی ترفه‌ای در تقارن زمانی، سه حادثه‌ نهفته است. نکته‌ای ترفه که جز حسرت و افسوس بهره‌ای از آن نمی‌توان گرفت. این را نیز می‌دانم که رضا براهنی، اندیشمند بزرگی‌ است. وی در گستره‌ی نقد ادبی سه دهه حضور انکارناکردنی داشته است؛ در شعر نو جریانی به شمار می‌رود؛ مدتی رئیس انجمن قلم کانادا بوده است، روشنفکری آگاه و ناخرسند و منتقدی باریک‌بین و صریح‌اللهجه است. و یک نکته‌ی شخصی آنکه، فضای رمان “رازهای سرزمین من”‌اش بیشتر با زادگاه فراموش شده‌ی من در آمیخته است. با این‌همه و بی‌آنکه قصد تحقیری در میان باشد، هر آنچه برشمردم نمی‌تواند براهنی را در جایگاهی فراتر از آنچه در خورش است، بنشاند.

روشنتر بگویم. چند روز پیش تیتر “بیست ویکم آذرماه” در اندیشمندانه‌ترین روزنامه‌ی سراسری کشور، یعنی “شرق”، توجه‌ام را جلب کرد. شگفتا روشنفکران ایرانی درچرخشی آشکار به بنیادی‌ترین وجه دموکراسی، یعنی تکثر و حقوق اقوام توجه کرده بودند. اما عنوان فرعی مقاله که به زندگانی رضا براهنی اختصاص داشت، آب پاک بر سر توهم نابجایم ریخت. دانستم آن “بیست و یک آذر” نه اشاره‌ای به فروریختن مردمی‌ترین حکومت محلی خاورمیانه، که تجلیل معتادی از آثار یک نویسنده است. این دومی شایسته‌ی ملامت نیست، اما آیا درهم پیچیدن بساط نخستین حکومتی که تکثرگرایی و دموکراسی بومی را جایگزین خودکامگی تمرکزمحور کرد، شایان تحلیل یا اشارتی کوتاه نیست؟

2

رسانه‌های داخلی اگر از کنار آن حادثه‌ی بزرگ و غم‌انگیز همچون سالیان گذشته با فراموشی گذشتند، اما حادثه‌ی جدید بیست یکم آذرماه را به تمامی در طاق نسیان ننهادند. روز بیست یکم آذرماه چنانکه اشاره کردم، روز درگذشت حیدر علی‌اوف، رئیس جمهوری دیرسال آذربایجان نیز بود. علی‌اوف یکبار از سال 1969 تا 1982 در زمان اتحاد جماهیر شوروی، و بار دیگر از سال 1993 تا 2003 رئیس جمهوری آذربایجان بود و در 40 سال گذشته تأثیری بی‌بدیل در تکوین دگرگونی‌های این جمهوری گذاشته بود. به رغم این موفقیت‌های درخشان، نکته‌ی آزارنده، رویکرد متضاد و بدبینانه‌ی رسانه‌های داخلی به حاثه‌ی مرگ او بود. چندانکه شیوه‌ی بازتاب درگذشت رئیس جمهوری آذربایجان از ارزیابی کارکرد آن سیاستمدار برجسته فراتر رفت و به دغده‌های همیشگی مسئولان سیاسی ایران بیاغشت: دغدغه‌ی گریز از همسایه‌ی آذربایجانی. پس از ناکامی یورش بی‌ملاحظه‌ی برنامه‌ی “کومپاس” به الهام علی‌اوف، اغلب رسانه‌های داخلی بدون آگاهی ژرف از جریان‌های اجتماعی آن سامان، به منفی‌گویی‌های معمول روی آوردند و از احتمال فروپاشی ساختار کنونی نهاد حکومت آذربایجان گفتند.

گرچه حیدر علی‌اوف در کنار تقدیرهای بسیار در داخل کشور با انتقادات زیادی روبرو بود، با این همه، وی در سطح بین‌المللی سیاستمداری آشنا و مورد اعتنا بود. شگرفی استعداد وی را از آنجا می‌توان دریافت که درمیان دو قدرت محلی، یعنی ایران و ترکیه، و دو قدرت فرامنطقه‌ای ، یعنی آمریکا و روسیه تعادلی برقرار کرد. بر خلاف قزاقستان و ترکمنستان که منافع صنایع نفتی‌شان در هاله‌ای از روس‌گرایی پیچیده است، حیدر علی‌اوف نفت را به صورت عاملی برای ارتقاء موقعیت بین‌المللی جمهوری آذربایجان درآورد.

3

لیکن این‌همه تلاش و توفیق، در میانه‌ی ارزیابی‌های کوته‌نظرانه‌ی اخیر که در با‌ره‌ی تحولات آن سرزمین به عمل آمد، به فراموشی سپرده شد. چند سال پیش پس از آنکه سید محمد خاتمی بر کرسی ریاست جمهوری نشست یک کارگزار سیاسی ایران در باکو پیوسته می‌کوشید خاتمی را پیرو کامل سیاست‌های هاشمی نشان دهد. براین ادعا حرجی نبود، اما هنگامی که جامعه‌ی آذربایجان به رویکرد اصلاح ‌طلبان از روزنه‌ی مصاحبه‌ی خاتمی با سی.ان.ان می‌نگریست تناقضی می‌یافت که دستگاه سیاست خارجی ایران پاسخی بر آن نداشت. اینک نیز وقتی مردم تحولات جمهوری آذربایجان را از دریچه‌ی برخی رسانه‌های بدبین می‌نگرند، دشواره‌ای تناقض‌آمیز رخ می‌نماید: کسانی که مطبوعات کشورشان به اندک لغزشی بسته می‌شود، مصوبات راهبردی مجلسشان با وتوی پی‌درپی نهادهای منصوب روبرو می شود، و نمایندگان مردمش به فضله‌ی موش تشبیه می‌شوند چگونه می‌توانند به انتخابات ریاست جمهوری کشوری که رسانه‌های همگانی‌اش از آزادی کاملی در بیان عقاید خویش برخوردارند ایراد گیرند.