پیرامون کتاب “قورشون هاردان آچیلدی” نوشتهی ایواز طاها
“قورشون هاردان آچیلدی”عنوان یکی دیگر از معدود کتابهایی است که در طی چند سال اخیر درزمینهی ادبیات ترکی عرضه و منتشر شده است. موقعیت زمانی وقوع داستان به چند دهه قبل برمیگردد که ظاهرا ساختار اقتصادی جامعه، نظام اربابرعیتی را پشت سر نهاده و روستاییان مالک زمینهای زراعی خود هستند و بر سر مشکل دیرینهشان، یعنی تقسیم آب و دیگر اختلافات آباء و اجدادی خود به کشمکش و نزاعهای کورکورانهی قبیلهای میپردازند. ایواز طاها عمق کورکورانه بودن این قبیل دعواهای گروهی و درجهی پوچی آن را بدین نحو زیبا توصیف میکند: “بیز قیرخی آشیرمیریق؛ قیرخدا بیر چاخناشیریق… قیرخینجی گون گلیب چاتدی؛ هر ایکی طرف یورغاندوشکلرینده گیزلهدیکلری قلینجلاری چیخاردیلار… رجز دئیهرک ائنیش یوخوش کوچهلردن آخیب گلن آداملار سانکی یوخودان یاخشی آییلمامیشدیلار. گؤزلری شیشیک، تومانچاق دویوشچولر، اسنهیه اسنهیه یویوردولر. یوخودا یول گئدنلره بنزه ییردیلر.” نویسنده با گزینش این موضوع به عنوان سوژه وتشریح ابعاد فاجعهبار آن، که هراز چندگاهی پیکر نحیف جوامع روستایی را به شدت تکان داده تلفات و خسارات جبران ناپذیری را بر آنان تحمیل میکرد، داستان خود را پیش می برد.
کاراکترهای اصلی این داستان سه نفر هستند که شخصیتهای فرعی داستان حول محور آنها میچرخند. نخستین کاراکتر شخصیت اول داستان است که در هیبت راوی نیزظاهر شده است و نقش محوریت داستان را هم بر عهده دارد. دوم آسیابان تنومندی است که با زور تفنگ و منطق گلوله خواستههایش را به دیگران دیکته میکند و سوم مادر سالخوردهی داستان است که با مهاجرت از ان طرف مرز و کشته شدن شوهرش بدست آسیابان و تبعات بعدی آن در شکلگیری و دوام داستان تاثیر بسزایی دارد. یکی از خصوصیات ویژهی داستانهای ایواز طاها این است که چهرههای داستانیاش هیچکدام نام اختصاصی ندارند و عموما با نام موقعیت شغلی و جایگاه اجتماعیشان متمایز میشوند، مانند: چوپان (چوبان)؛ گاوچران (ناخیرچی)؛ شخم زن(جوتچی)؛ آسیابان(دییرمانچی)؛ راننده (سوروجو)؛ مادر(ننه)؛ گولشچی(کشتی گیر) و… شخصیت اول داستان “قورشون…” که نام خاصی ندارد، ظاهرا روشنفکری است که در انبارکاه کتاب میخواند؛ به مبارزهی طبفاتی میاندیشد و دغدغهی مردم فقیر را نیز دارد. بطوری که در یک اقدام آنارشیستی و به همراه گروهی از افراد معدود خود به قصد مصادرهی انبارهای گندم و تقصیم گندم آنها دربین مردم فقیر روستاها و بخصوص ساکنان حاشیهی” توراب آرخی” به انبارهای گندم شهر یورش میبرند اما در این اقدام نافرجام یارانش کشته شده، خود نیز دستگیر شده و به پانزده سال زندان محکوم میشود. پس از بازگشت نیز فکر زخم کهنهی انتقام خون پدرکه توسط آسیابان ریخته شده لحظهای او را ترک نمی کند و در این میان او در یک اقدام جنونآمیز و در گرماگرم یکی دیگر از درگیریهای طایفهای میان “آیازبیلیها” و “سارخان بیلیها”، که خود نیز بدانها تعلق دارد، هر دو طرف را با رگبار زهرآگین مسلسل درو می کند و در نهایت درجایی دیگر و موقعیتی دیگر با شلیک تکگلولهای به زندگی آسیابان خاتمه داده و انتقام پدر را میگیرد.
با اندکی تامل در شخصیت قهرمان داستان، درهمان نگاه اول مخاطب با یک تضاد درونی مواجه می شود که حیطهی عمل او را اغتشاشی میان باورهای اجتماعی و رفتارهای ناهنجار و انفعالی تلقی میکند. ریشههای روانی کردار جنونآمیز قهرمان داستان در قتل عام طرفین دعوا نامکشوف میماند و اصرارکور شخصیت اول داستان بر خواباندن اشتیاق انتقام با قتل آسیابان (به جای مدیریت در حل یک بحران به عنوان روشنفکر) بر شدت این تضاد می افزاید. کاراکتر آسیابان (دییرمانچی) اندکی متفاوتتراست. با بسط شخصیت انحصارطلب و زورگوی او به کل اجتماع میتوان ناظر بوجود آمدن طبقه و یا قشر نوکیسهای از دل نظام قبلی بود که در صدد است ازهمهی امکانات جامعه (دراینجا آب) به نفع خود بهرهبرداری نموده و در این راه از هیچ اجحاف و ستمی به دیگران رویگردان نباشد. با صرف نظر کردن از بخشهای سوررئالیستی شخصیت دییرمانچی که در درون تابوت قاتل خود را عفو میکند، شخصیت تاویل پذیر او شاید نمونه مناسبی از شخصیترداری در داستان باشد.
اما شخصیت مادر. بنظر نقش محوری زنان سالخورده (آق بیرچک) در ادارهی خانواده و تصمیمگیریها و موقعیت احترامآمیز آنها درمیان ایلات و عشایر مغان منبع الهام ایواز طاها در این داستان بوده باشد. تجربیات اجتماعی، نگرش منطقی، لحن اطمینانبخش و به وقت مصلحت زیر پا گذاشتن غرور فردی و قبیله ای برای پیشگیری از فجایع بیشتر از خصوصیات مادر این داستان است. پهن کردن روسری”یایلیق سرمک” در میان طرفین دعوا و انداختن ساز توسط آشیق وسط معرکه (قوپوزآتماق) به عنوان دو رسم و سنت نیک چه حاصل تخیل نویسنده و چه برگرفته ازاقعیت این طوایف باشد تاکید دیگری بر جایگاه احترام آمیزمادر (وآشیق ها) و پذیرفتن بزرگی آنهاست و بر استحکام تار و پود داستان نیز تاثیر مناسبی باقی گذاشته است. همچنان که در بخشی از داستان که مادر روسریاش را در میان دعوا پهن میکند، کسی از طرف مقابل میگوید: “آنانین یایلیغیندان کئچمک اولماز” و متارکهی دعوا میکنند.
طاها با انتخاب فرمی مناسب در محدودهی ادبیات مدرن گام گذاشته و در بستری از زمانهای متفاوت و پس و پیش از نظر توالی داستانش را پیش می برد. اما درست در موقعیتی که وارد حیطه سوررئالیسم شده و حوادثی از قبیل زنده شدن آسیابان در درون تابوت بالای صخره و گفتگوی آن دو (شخصیت اول وآسیابان) را رقم میزند در مییابیم که ظرفیتهای رئالیستی داستان بیش از آن بوده است که نویسنده با ریسکپذیری به مرزهای سوررئالیسم نزدیک شده و خطر یک پایانبندی نامناسب داستانی را به جان بخرد: “اؤلو آسقیریب اؤلهجک”! گرچه سوژهی داستان ایواز طاها متعلق به دهههای گذشتهی تاریخ این سرزمین است و دعوای قبیلهای و طایفهای دیگر بسبک و سیاق قبلی چندان مرسوم نیست اما پرداخت قوی و روان داستان در قالب ترکی طراوت و جذابیت خاصی به اثر بخشیده است که مخاطب را دریک موقعیت ناخودآگاه تا انتهای آن رهنمون میشود. به نظر من آنچه در نقد یک داستان ترکی حایز بیشترین اهمیت است این است که ساختار زبانی داستان و نحوهی بکارگیری واژههای ترکی مورد مداقه و بررسی قرارگیردکه متاسفانه در این زمینه خود را فاقد صلاحیت لازم میدانم اما آنچه که بدان اعتقاد راسخ دارم این است که واژه ها و اصطلاحات مختلف ترکی که درجای جای مناطق ترکنشین سرزمینمان کاربرد دارند تنها آنگاه به واژههای رسمی و همهگیر تبدیل خواهند شد که از فرط استعمال در این و آن نوشته بطور ناخوداگاه به کلمات مستعمل و مورد قبول عام مبدل شده و از این رهگذر یک هماهنگی غیرارادی و یک گزینش غیرتعمدی موجب پالایش و زیباتر شدن این زبان خواهد شد. همچنانکه واژه ها و اصطلاحات زیادی در”قورشون هاردان آچیلدی”برای برخی از خوانندگان تازه گی دارد که در مناطقی از مغان رایج است. بطور مثال شاید کمترکسی اصطلاح “تارلایاچینقیل آتماق”را که برخلاف معنی چینقیل (سنگ ریزه)، آتشزدن مزرعه از آن استنباط میشود تا بحال شنیده باشد؛ یا “سوییخماق” (آب را به مزرعه بازگرداندن) و… که در این کتاب آمده است.
چند ایراد فنی و موضوعی نیز درارتباط با این داستان مصداق داردکه میتواند شامل موارد زیر باشد: موقعیت جغرافیایی روستا به همراه فرهنگ و نوع کشت محصولات کشاورزی (گندم وجو) و نوع آبیاری و همچنین همجوار بودن با رود ارس (آراز)؛ مجموعه اطلاعاتی است که نویسنده در اختیار ما قرار میدهد تا آنجا را یک روستای ترکنشین درمنطقهی مغان بدانیم. اما نزدیکی آن با دریا “دنیز” و توصیف چندین بارهی آن که مانند “دوزنلیک” (جلگهی سبز و هموار) دیده میشود، مخاطب را به این توهم دچار میکند که نکند این یک روستای ساحلی باشد که در این صورت نوع فرهنگ، زبان و همچنین محصولات کشاورزی باید متفاوت باشد. در این صورت از شالیزار، برنج وماهیگیری باید سخن به میان آوریم. همچنین در شروع داستان کاروان شتری را میبینیم که چوپان به همراه گاری حامل جنازه با خود آورده است که هیچگونه کاربری در پیشبرد داستان نداشته و صرفا” جهت کاربرد واژههای “آغ لوک”و”قیزیل کؤشک”به داستان تحمیل شده است. یک شتر نیز برای بار کردن جنازه کافی بنظر میرسد. و نیز به هنگام دور شدن این کاروان که از زاویه ی دید قهرمان داستان است چنین میخوانیم: “دوه قاتاری گونشین باش قالدیردیغی یؤندن اوزاقلاشیردی. کروان اوزاقلاشدیقجا آرخادا قالمیش قصبه کیچیلیر کیچیلیرگؤزدن ایتیردی… کروان گؤزدن ایتر ایتمز باشیمی قالدیریب قایایا باخدیم.” با توجه به اینکه زاویهی دید راوی (قهرمان داستان) از پشت سر کاروان است “آرخادا قالمیش قصبه کیچیلیرگؤزدن ایتیردی” توصیف نادرستی خواهد بود. همین طورمنظور نویسنده از تشبیه زیر نامشخص است: “سنیخدیغینی گیزلهده بیلمزدی… ارییب بیر دری، بیر سوموک اولموشدو. ایراق اولسون شیش گتیرن آداما اوخشاییردی”. آدم پوست و استخوان شده چه شباهتی به آدم باد کرده و چاق شده دارد؟ مگر اینکه این” شیش گتیرمک”برخلاف نامش یک مریضی لاغری بوده باشد.!! تا آنجا که اطلاع داریم در دهات آذربایجان ومغان، در آخر زمستان و اسفندماه در صحرا علفی برای چرا وجود ندارد. پس عبارت: “قیشین سون آیی ایدی. آخشام چاغی سورو کنده قایدارکن چوبانلا قارشیلاشدیم.” یک توصیف غیرواقعی برای شرح یک اتفاق است. مطلب دیگر اینکه “نماد”و توصیف نمادین یک موضوع و یا یک اتفاق در تمهای متفاوت،کاربردهای متفاوتتری نیز دارد. اما در این داستان قرار دادن تابوت آسیابان که چهرهی ظالمی در بطن داستان دارد، بر بالای صخرهی بلند، نمادی از چه چیزی میتواند باشد؟ به هر حال، صرفنظر از جنبه های سوررئالستی این داستان که در پیکرهی آن به درستی جا نمیافتد، تلقی من از آن تاکید بر رئالیستی بودن هستهی اصلی داستان است و در این راستا جایگاه پاسگاه و نیروهای دولتی را در خواباندن غائله و یا مجازات قاتلی نظیرآسیابان و یا قهرمان داستان خالی میبینم.
در نهایت و در یک جمعبندی کلی میتوان گفت که “قورشون هاردان آچیلدی” از یک چهارچوب محکم داستانی و شیوهی بیان مناسبی برخوردار است که میتواند اعتماد بنفس را در میان فعالین عرصهی ادبیات ترکی تقویت نموده وگام موثری در جهت خلق آثار دیگری در این رهگذر باشد.