یکی از دوستان مینویسد: «انتصاب مهندس بهمن حسینزاده به عنوان سرپرست معاونت هماهنگی امور اقتصادی و توسعه منابع استانداری نشان دهنده اهمیت [دادن] استاندار اردبیل به فعالان اصلاحطلب در چارچوب شایستهسالاری است. آقای حسینزاده برخاسته از خانوادهای شاخص و شرافتمند است و از نیروهای میانهرو اصلاحطلب بهشمار میرود.»
ما با ماهیت این انتصاب کاری نداریم، اصلا از کوچکترین آشنایی با فرد یادشده بیبهرهیم. اما از لحاظ شکلی و منطقی جملات بالا بر فرض نادرست و حتی تبعیضآمیز مبتنی است. دلیل اصلی و یا یکی از دلایلی که نویسنده در باره انتصاب شخص نامبرده در مقامی خاص ذکر میکند منسوب بودنش به “خانوادهای شاخص و شرافتمند” است. شایستگی معیارهای بینالاذهانی دارد، از جمله درستکاری، قانونمداری، تخصص در ساحت مورد نظر، سوابق درخشان کاری و رضایت مردم. اینهمه را به حکم “از فضل پدر تو را چه حاصل”، نمیتوان از طریق منسوبیت خانوادگی به دست آورد. مثل اینکه همچون برخی مارکسیستهای ارتدوکس معیار صحت فرضیات یک متفکر را در انتساب به طبقهی اجتماعی خاصی بدانیم. مثلا رهآوردهای جامعهشناختی ماکس وبر را به دلیل انتساب به طبقهای بورژوا نادرست قلمداد کنیم. و یا اگر آنارشیستِ جمعگرا باشیم بر همهی افکار “باکونین”، به سبب روح آنارشیستیاش، مهر تأیید بنهیم.
به علاوه، در اینجا با “شرافت” که صفتی اخلاقی است و هر خانوادهای را میتوان به آن متصف کرد، کاری نداریم اما منظور از خانوادهی شاخص چیست؟ معیار تشخص از نظر نویسنده کدام است؟ کدام نهاد اجتماعی و یا محکمه داوری خانوادهها را به شاخص و غیرشاخص تقسیم کرده است؟ (حال که صحبت اردبیل است بگذارید مثالها هم از اردبیل باشد و گرنه آنچه میگوییم کمابیش با تصاویر شهرهای دیگر نیز منطبق است.) از کجا معلوم خانوادههای انگشتشماری در اردبیل که از طریق وابستگی به انقلاب، بخشی از منابع کمیاب ثروت قدرت را تصاحب کردهاند شاخصتر از خانوادهی کارگران روزمزد باشند. فرد یاد شده را نمیدانیم اما چهل-پنجاه نفری را میشناسیم که میتوان آنها را مالکان دائمی مناصب نام نهاد. برخلاف این افراد که به مدت چهار دهه مناصب و مشاغل کلیدی را در دایرهای بسته حریصانه دستبهدست کردهاند، کارگران روزمرد به فردای خود نیز امیدوار نیستند. کارگرانی که بیهیچ تامینی صرفا به مدد دستان پینهبسته رزق حلال زن و فرزند را تأمین میکنند. کارگرانی که در بامدادان سرد زمستان در چهارراه پیرعبدالمک منتظر یک تازه به دوران رسیدهی اقتصادیاند تا کار یک روزه ببابند. کاری طاقتفرسا از چاهکنی تا آجرچینی، و از لایروبی تا زبالهکشی را. فداکاری بیمنتی که هریک از آنان را میتواند بر مسند تشخص بنشاند. اما از آنجا که انساندوستان شهری ما نه به یاد قربانیان بینامونشان آراکان، که در عزای شیک کشتهگان شارلی ابدو در پاریس شمع روشن میکنند، پس بهتر است تشخص نیز در خانوادههای خاصی احتکار شود. و دستهای پینهبسته حدیثی کهنه تلقی شود که روزی روزگاری چگوارا برایش میجنگیده و روزگاری کسانی بودهاند که پیش از رسیدن به نان و نوای انقلابآورده با صدای بلند میگفتهاند: “و نرید ان نمن علی الذین استضعفو فی الارض”.
نوعی صورتبندی از کلمات که اینجا و آنجا با تمرکز بر خوشهای از ویژگی شخصی افراد تکرار میشود، به “مغالطهی شخصیت” پهلو میزند. یعنی ارزیابی افکار و اعمال شخص در پرتو تصویر ساختگی و استعلایی و یا پیشاتجربی از او. حال آنکه برعکس باید باشد. یعنی خود شخص باید در پرتو پندار و کردارش داوری شود. شاید تذکرش بیجا نباشد که حکومت به نوع منفی چنین جملهبندیهایی دلبستگی افراطی دارد: تخریب افکار مردمان از طریق شیطانی جلوهدادن شخصیتشان.